شهید عبدالله شفیعی
يكشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۲، ۱۲:۰۰ ق.ظ
شهید عبدالله شفیعی فرزند احمد در سال 1347 در شهر ورزنه چشم به جهان گشود.زندگینامه این شهید گرانقدر را به قلم برادرش با اندک تلخیص می آوریم :عبدالله از همان کودکی تشنه چیزی بود که خود هم نمیدانست . هفت ساله بود که تلاش و کوشش خود را برای یافتن علم و دانش در مدرسه شهید مقصودی"یادبود سابق"آغاز کرد و تا سال دوم دبیرستان در پی یافتن گم شده خود٬علم را دنبال می کرد.در فراگیری علم و دانش هیچگاه کوتاهی نمی کرد و در راه علم تکبر به خود راه نمیداد.هنگام تعطیلات تابستانی در منزل مددکار خانواده بود...عبدالله ازفرط تشنگی به علم در طول یازده سال فراگیری شاگرد ممتاز کلاس بشمار می رفت و در سال تحصیلی65-64که سال دوم متوسطه را به پایان رسانده بود از طرف آموزش و پرورش شاگرد ممتاز شناخته شد.عطش او به فراگیری علم آنقدر زیاد بود که حتی در جبهه کتب درسی خود را به همراه داشت تا در موقع فراغت از مبارزه ،مشغول مطالعه شود.بطوری که بعد از شهادت آدرس بسیاری از کتابفروشیها و کتابها را در ساک او یافتیم.به همین خاطر در وصیتنامه اش دانش آموزان را مخاطب قرار داده و گفته است"دانش آموزان گرامی شما را به تلاش در سنگر علم و مبارزه علیه ستمگران و ظالمان سفارش می کنم و امیدوارم تا آخرین نفس از پای ننشینید که اسلام به قیمت گرانی به دست ما رسیده است و مسلمین با تحمل مظلومیتهای زیادی به انتظار نشسته اند."
عبدالله فرزند نمونه
خانواده بود و هرگاه که در منزل حضور نداشت منزل از دوری او به ظلمتکده ای مبدل
میشد و چهره گشاده او دوستان را نیز به تبسم وا می داشت.از آنجایی که دل به این
جهان نبسته بود و سکنی گزیدن در جهان را کار خوبی نمی دانست و می گفت ما آمده ایم
تا برویم٬نیامده ایم بمانیم و از آنجا که او تشنه بود٬برای رفع تشنگی و جستجوی
گمشده خود٬نه در کلاس درس و نه در محیط گرم خانواده و نه در لابلای کتابهای بزرگ
برای اولین بار در خرداد سال1364 پا به عرصه های نبرد گذاشت.آنجا که کمی از تشنگی
عاشقان فرو می نشیند و دل شوریده دلان آرام میگیرد.آنجا دانشگاه بزرگ خودسازی
است.رفت تا رزمندگان اسلام و زائران حرم حسینی را با کوله بار خویش امدادگر
باشد.عبدالله به مدت دو ماه در جبهه ماند
ولی پس از مراجعت به خانه آرام و قرار نداشت و می گفت:
ما زنده به آنیم که
آرام نگیریم موجیم که آسودگی ماعدم
ماست
او بمدت یکسال بین
دوستان ماند و به تحصیل ادامه داد.ولی آرام گرفتن و نشستن در خانه را ننگ می دانست
و به فکر سامان گرفتن خویش نبود و می گفت:ما را به سر توقع سامان خویش نیست از سر گذشته ایم و به سامان رسیده ایم
برای بار دوم همراه با فرهنگیان و دانش آموزان
استان اصفهان در26خرداد65عازم جبهه های نورعلیه ظلمت شد تا شاید بتواند راهیان
کربلا را یاری کند و به مقصود برسد.او که بزرگ شده مکتب شهادت بود چون آذرخش دل شب
را شکافت و لب خنده اش چهره شب را مشوش کرد.آری زمان٬چه خوب می شناساند.آری این
نوابغ آرام و بی ریا به مردمی که جستجوگر عشقند شناسانده میشوند.
سرانجام ساعت: 7:30 صبح
روز سه شنبه 1365/4/17 درمنطقه عملیاتی فاو روحش به ملکوت اعلی پرواز کرد و لب
تشنه اش ار آب کوثر به دست مولایش علی(ع)سیراب شد.گمشده اش خدا بود٬به او رسید و
در چهره او نگریست و با طائران قدسی هم پرواز شد و داغش را بر دل ما گذاشت.خود از
زندان رها شده و ما را در بند این زندان به غم خویش مبتلا کرد.
این بود زندگینامه
شهید بزرگی که هم پرواز شدن با او ره توشه می طلبد و هم نغمه شدن با او صبر و
استقامت می خواهد و همگامی با صاحبان دیار عشق که شهید شفیعی جزو آنان است سجده
کردن به مطرب خون را تقاضا می کند و خلاصه شنا کردن در دریای بی کران عشق به
ایثارگرانی مخلص نیاز دارد. "والسلام"
خاطره ای ازشهید عبدالله شفیعی ارسال شده توسط برادر شهید
شهید عبدالله درسال سوم دبیرستان به آسانی وخیلی روان به زبان انگلیسی مسلط بود .بدون اینکه کلاس اختصاصی رفته باشد و یا امکاناتی درآن زمان وجود داشته باشد ازاستعداد بسیار بالایی که داشت خودش به تنهایی بامطالعه کتابهای غیر درسی (انگلیسی ) را فرا گرفته بود. ایشان اوایل سال سوم دبیرستان که طرح کاد هفته ای یک روز کار آموزی در مرکز بهداشتی درمانی ورزنه حضور داشت آن زمان پزشکان اکثرا" خارجی بودند و با زبان فارسی مشکل داشتند تنها کسی که میتوانست با پزشکان صحبت بکند شهید عبدالله شفیعی بود. یادم هست یک روز یک پزشک بنگلادشی بنام دکتر فیض به مرکز بهداشتی شماره دو آمده بود وچون روزهای اولی بود که مشغول طبابت بود بیماران با اشاره دست وچشم بیماری خود را عنوان میکردند اتفاقا آنروز عبدالله هم در آن مرکز کار میکرد ایشان آن روز را تاظهر مترجم بیماران آن مرکز بود ...
۹۲/۰۹/۲۴