شهید حسن صادقی
شهید حسن
صادقی فرزند محمد درچهاردهم فروردین 1343 در روستاى سهران واقع در بخش بن رود
(شهر ورزنه) در خانوادهای مذهبی و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام)
دیده به جهان گشود. دوران اول تا سوم ابتدایی را در مدرسه ای که پس از شهادت به
نام وی مزین گردیده است سپری نمود و در11 سالگی به دلیل موقعیت کاری پدر، به همراه
خانواده به تهران نقل مکان نمود وبرای ادامه تحصیل درمدرسه فرنام شهرری
ثبت نام کرد ومشغول به تحصیل شد.
وی در دوران نوجوانی در کنار پدر به کار و تلاش
پرداخت. او با شور و نشاط ومهربانی که داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت
دیگری می بخشید.از خصوصیات بارز اخلاقی و ویژگی های
درخشنده این شهید می توان موارد زیرا را نام برد...
رفتاری بسیارمتواضعانه وتوأم با صفا و صمیمیت،
پرداختن به تکالیف دینی و انجام دادن مستحبات ،داشتن روحیه ایثارواستقامت،داشتن
هدف متعالی و کسب رضای خدا ، عاشق میهن و کمک به هم نوعان، خوش خلق، مهربان،
باگذشت، اهمیت دادن به پدرومادر، دلبستگی به امام، ساده زیست ، داشتن عشق خالصانه
به اسلام و مکتب.
با اوجگیری انقلاب اسلامی و پایبندی خانواده اوبویژه
پدرش به اسلام عزیز باعث گردید مسیر زندگی ایشان کاملاٌ در خط امام باشد. او که
جوانی با نشاط، فعال و مذهبی بود، فعالانه در مراسم و راهپیماییها شرکت مینمود.
پس از پیروزی انقلاب به سبب علاقه شدیدی که به امام و انقلاب داشت مشغول فعالیت
های مردمی و خودجوش گردید وضمن حضور فعال در بسیج مساجد به مدت شش ماه به
صورت نیروی یگان ویژه سپاه پاسداران درپادگان وقرارگاه بلال حبشی خدمت نمود.با وجود این که فرمانده پادگان برای نیروهای خود از جمله
ایشان اهمیت بسیاری قائل بود و تمایل نداشت وی را به جبهه اعزام نماید؛ اما روح
پرتلاطم او به دنبال فرصتی بود تا رودرروی دشمن قرار گیرد و در صحنههای کارزار،
از انقلاب و ارزش های آن به صورت عملی دفاع کند. بنابراین در اولین فرصت رضایت
فرمانده پادگان را جلب نمود و با شور و شوقی وافر پس از گذراندن یک دوره آموزش دو
ماهه به همراه تعدادی از نیروهای بسیجی به دیار کردستان که در آن زمان، با
توطئه گروهک ها و عناصر ضد انقلاب که از حمایتهای خارجی برخوردار بود و بخشهایی
از آن در چنگال گروهک های مزدور گرفتار شده بود و با انجام جنایاتی هولناک، توطئه
شوم جدایی این منطقه ازمیهن اسلامی را در ذهن میپروراندند، عزیمت کرد و به
فرمان امام و مقتدای خویش گوش دل سپرد و به صف رزمندگان پیوست و در جبهه های حق
علیه باطل حضور پیدا کرد.
با عنایت خدای منان و همکاری بی دریغ سپاه نیرومند
مریوان، پاکسازی منطقه « اورمان » با هفت روستای محروم آن انجام گرفت و به خواست
خدا وامدادهای غیبی، پاسداران رشید باهمت ومردانگی به زدودن ناپاکان مزاحم از دو
منطقه" نوسود" و" پاوه" پرداختند و کار این پاکسازی تا مرز
عراق ادامه یافت.
شهید حسن صادقی پس از چند ماه حضور در خطه ی کردستان
به تهران بازگشت وبعد ازهفت روز ماندن در کنار خانواده، دیگر طاقت نیاورد، شهادت
برا یش کاملاٌ مسجل شده بود و اصلا آرام وقرار نداشت بطوری که پیش ازعزیمت مجدد به
جبهه با تک تک دوستان، همسایگان و بستگان خداحافظی کرد وبارسفر بست واز
طریق واحد اعزام سپاه پاسداران مستقر درلانه جاسوسی آمریکا و اعلام آمادگی
مجدد به عنوان یک بسیجی رهسپار منطقه جنوب و میدان جنگ و جهاد شد.
با شروع عملیات رمضان و نگارش وصیت نامه خود در تاریخ 61/4/24
در منطقه شرق بصره ( پاسگاه زید عراق ) ، به عنوان نیرویی تک تیرانداز و کمک
آرپیچی زن تیپ 27 حضرت رسول اکرم (ص)، گردان عمار،گروهان شهید باهنر تا زمان
شهادتش، سلحشورانه وبا شجاعتهای بینظیر خود با دشمن تا دندان مسلح جنگید. او و
هم رزمانش با توکل به خدا، خالصانه جانفشانی کردند و با فرهنگ شهادت طلبی در برابر
دشمن مقاومت کردند و زیر بار ذلت نرفتند و یک بار دیگر حماسه حسینی را در کربلای
ایران اسلامی تکرار نمودند.
سرانجام شهید حسن صادقی بر اثر اصابت ترکش های
خمپاره و گلوله های تانک در سن 18 سالگی در تاریخ 1361/5/7 دعوت حق را لبیک گفت وبه
درجه ی رفیع شهادت نایل آمد.
نثار جان و نسیم هدایت و رهنمودهای وی سبب
حضور فعال سایر اعضاء خانواده در مسیر انقلاب و جانبازی دو برادر دیگر
در جبهه های نور علیه ظلمت گردید.پیکر پاک و مطهرش در میان انبوه جمعیت مردم شهرری، به سوی
بارگاه حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) تشییع شد وسپس به گلزار شهداى بهشت
زهرا انتقال یافت و در قطعه 26 ردیف 67 شماره 8 آرام گرفت .
** رویاهای صادقانه از شهید حسن صادقی**
• پدر شهید: پس
از چند ماه از شهادت فرزندم، شبی حسن به خوابم آمد و گفت:" پدر شما زیر
سقف قرار گرفته ای و خیس نمی شوی، ولی باران بدن من را خیس کرده." از
خواب پریدم، در آن هنگام باران شدیدی در حال باریدن بود، فرزندانم را صدا کردم و
شبانه برای پیگیری موضوع به بهشت زهرا رفتیم، پس از هماهنگی با نگهبانی و مسئول شیفت
وقت بهشت زهرا و حضور بر مزارشهیدم، مشخص شد آب باران با توجه به شیب ، حدود دو
متر بالای قبر جمع شده است با کنارزدن آب باران مشاهده گردید سوراخی در آن مکان
ایجاد شده است که احتمال دادیم از آن جا آب به داخل قبر راه یافته باشد،
شبانه با استفاده از مصالح موجود در قطعه 26 شهدا آن قسمت ترمیم گردید.
• مادر
شهید: 15 ماه پس از شهادت فرزندم در خواب دیدم که او به همراه فرزند
دیگرم به منزل آمد و دست او را در دست من گذاشت و گفت: "مادر این امانت است
که به جبهه فرستادی و سفارش او را کرده بودی." فردای آن روز خبر مجروح
شدن فرزند دیگرم را در عملیات والفجر4 به اطلاع ما رساندند.
• مادر شهید:
شبی فرزندم حسن را در خواب دیدم که می گوید:" دزد دارد
وسایل شخصی ام را می دزدد." نزدیک اذان بود که با نگرانی از خواب پریدم. صبح
آن روز وقتی به بهشت زهرا مراجعه کردیم، دیدیم در تابلوی قبر را از طریق لولا
باز کرده و ساعت خونی شهیدم را که به عنوان یادگاری در تابلو قبرش
قرارداده بودیم، دزدیده اند.
• برادر شهید:
حسن به خوابم آمد و مواردی مطرح کرد که انجام دهم، فردای آن روز که برای پیگیری
موضوع به منزل پدر رفتم، در لحظات اولیه که وارد منزل شدم، مادرم در همان مکان که
در خواب برادر شهیدم ایستاد بود قرار گرفت و دقیقاٌ تمام سفارش های برادرم
را به زبان آورد.
خواهر شهید:
پس از گذشت حدود 30 سال از شهادت برادر شهیدم (فروردین ماه سال 1391) حسن را در
خواب دیدم که به همراه تعدادی از همرزمانش دارند برادر دیگرم که جانباز دفاع مقدس
بود با خود می برند، با توجه به اینکه در عالم خواب می دانستم او شهید شده، هر چه
با سایر اعضای خانواده سعی و تلاش کردیم که مانع بردنش شویم نتوانستیم و هر لحظه
از ما دور و دورتر می شدند روز بعد موضوع خواب را مطرح کردم و صدقه، نذر و ...
برای برادرم دادیم و عقیقه کردن نیز مطرح شد، پس از یک ماه و بعد از همراهی برادرم
با راهیان نور و حضور در مناطق دفاع مقدس( با حکایت های قابل تامل) خواب به واقعیت
پیوست و در6 اردیبهشت 1391 مصادف با شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) مشیت الهی
اجرا و برادر جانبازم نیز ما را ترک و به دیار حق شتافت و در قطعه صالحین ( مقابل
قطعه شهدای رسانه) آرام گرفت.
* قسمتهایی
از وصیتنامه شهید حسن صادقی *
بسمالله
الرحمن الرحیم
الا بذکرالله تطمئن
القلوب
:
دل آرام گیرد بیاد خدای
سلام گرم
و بی پایان به پدر و مادر و خواهران و برادران عزیزم، باری پدر و مادر خدا یار و یاورتان
باد، که من را با رنج مشقت بزرگ کردهاید و در راه خدا دادید٬ بدانید که خداوند
تعالی همیشه یار و یاورتان خواهد ماند.
مادر گرامی و پدر عزیز این وصیتنامه
را زمانی مینویسم که دور از شما و کاشانه و در قلب سنگر هستیم و شاید
لحظاتی دیگر اگر خدا قبول کند به دیدارش بروم، و اگر این چنین شد
مادرم از تو میخواهم که غم به دل خود راه ندهی و در سوک من ننشینی
و حتی سیاه پوش هم نشوید بلکه چون کوه استوار دربرابر مشکلات زندگی و دوری فرزندت
راسخ و پایدار باشی وچنان با مشت گره کرده وخنده
لبانت بردهان دشمنان اسلام بزنی که هرگز روی بلند شدن اززمین را
نداشته باشند.
خوب
لحظات تنگ است و فرصت بیش از این نیست که با شما صحبتی چند داشته باشم
، مادرم دوباره تاکید میکنم که در مرگ من سیاه نپوشی و در مراسم ختمم بجای خرما
از شیرینی و نقل استفاده نمایید چرا که شهادت بهترین مرگ ها ست و فکر کن که در
آن زمان عروسی فرزندت را برگزار میکنی.
خوب چند کلامی هم با پدر بزرگوارم صحبت میکنم، پدر عزیزم
از این که سالهای متمادی و زیاد برای من زحمت و کوشش نمودی و در این سال ها
چه اذیتهایی که من به تو کردم امیدوارم که همه را ببخشی و مرا حلال
کنی و به شما هم تاکید میکنم که در مرگ من به سوک ننشینی.
برادران
و خواهرانم شما هم همچنین، اگر در طول این مدت از من بدی و گستاخی دیدهاید
مرا حلال کنید، در خاتمه دوباره تاکید میکنم کسانیکه به هر نحو درزندگی
من مشارکت داشتند برای من سیاه نپوشند ومرا حتما در بهشت زهرا خفتگاه شهدای
انقلاب دفن کنید.
انالله و
انا الیه راجعون……... خدایا،
خدایا، تو را بجان مهدی تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار (از نهضت خمینی محافظت
بفرما ) فرزند شما حسن صادقی 61/4/24 به امید پیروزی رزمندگان اسلام والسلام